کد مطلب:319041 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:185

به سوی کربلا نمود سفر


این زمان بهر علم و دانش و فر

به سوی كربلا نمود سفر



دل ز كسب و ز كار خویش برید

به خود از راه علم داد نوید



گر كه من علم و دانش آموزم

در همه كار خویش پیروزم




گر كه من صاحب علوم شوم

چون قمر در صف نجوم شوم



گر شوم عالم درست و فهیم

صاحب مال گردم و زر و سیم



می خرم من عمارت شش دانك

صاحب پول می شوم در بانك



صاحب آب و ملك و باغ شوم

صاحب قاطر و الاغ شوم



الغرض با هزار وعد و نوید

بر زمینی كه كربلاست رسید



بهر پیدا نمودن استاد

اندر آن سرزمین به راه افتاد



زد در آن حوزه اندكی گشتی

تا پسندید كاظم [1] رشتی



طوق شاگردیش به گردن كرد

هر چه آن ریخت، این به دامن كرد



بود این كاظم: ای كه بینائی

از تلامیذ شیخ احسائی [2] .




مسلك این دو بود اخباری

فقهشان از اصول، بدعاری



بود، مقصودم از اصول چنین

هی للفقه لا الاصول الدین



ای برادر شدم ز مقصد دور

سخن آمد به این طریقت جور



چون كه مقصود هر چه بود و نبود

شرح حال علی محمد بود



حاصل این است بی برو برگرد

درسكی خوانده است این نامرد



درس خوانده ولی چه درس بدان

كه از او بهتر است امثله خوان



(صرف) خوانده به ضرب چندین سال

فرق ناداده صحت از اعلال



(نحو) خوانده ولی چه نحو خراب

عاجز است از كلام با اعراب



خوانده تركیب و جمله ترتیبش

ای برد مرده شوی تركیبش



فاعل از فعل فرق ناداده

در غلطخوانی خیلی استاده




خوانده (منطق) ولی ز منطق دور

همچو دیده كه فاقد است از نور



خوانده علم (بیان) ولی لال است

قافله پیش و این به دنبال است



خوانده علم (كلام) و (فلسفه) را

پیشه ی خویش كرده سفسطه را



علم (اعداد) را بسی خوانده

لیك همچون..ی به گل مانده



خوانده علم (نجوم) و هم (تاریخ)

در بیانش عرب بود از بیخ



خوانده (قرآن) ولی ندانسته

كه چه درها ز لب برون جسته



خوانده (اخبار) عترت معصوم

هیچ یك ز آن نشد ورا معلوم



از علوم و معارف - الحاصل

پای او لنگ همچو... در گل



گر چه زین حرفها برادر من

سر تو درد آمد و سر من



لیك مقصود ما در این منظوم

نیست جز داستان شود معلوم




داستانی چه داستان خراب

داستان علی محمد باب




[1] سيد كاظم رشتي كه از تلامذه شيخ احمد احسائي بود.

[2] شيخ احمد احسائي.